پاسدار شهید احمد کریمی

ساخت وبلاگ

پاسدار شهید احمد کریمی

خلاصه ای از زندگی نامه شهید احمد کریمی

شهید احمد کریمی در سال 1343 در یکی از روستاهای توابع شهرستان سرواباد به نام روستای چشمیدر به دنیا امد تحصیلات ابتدایی را درهمان روستا به اتمام رساند وجهت ادامه تحصیلات راهنمایی راهی شهر مریوان شد در سال دوم راهنمایی به روستا برگشت وبه کشاورزی پرداخت در سن 16 سالگی ازدواج کرد در سال 67 به عنوان قراردادی جذب سپاه شد وبعد ازمدتی به عضویت رسمی سپاه در امد ودر سال 87 شهر مریوان را به علت نزدیکی به محل کار برای سکونت انتخاب نمود شهید تا زمان شهادت در گردانهای رزمی مشغول به خدمت بود وبخاطر علاقه ای که به شهید راستی داشت از گردان دل نکند ودر کنار شهید راستی به عنوان یک همراه ومونس لباس مفدس شهادت را پوشید

چند جمله از براد شهید در خصوص شهید

شهید کریمی خصوصیات اخلاقی بخصوصی داشت همیشه من را به خداپرستی و ایمان واجرای واجبات الهی تشویق میکردند.همیشه به من توصیه میکرد:که با مردم مهربان باشم وکارهایم را در راه خدا وبرای رضای ایشان انجام بدهم.

ایشان همیشه از انقلاب واسلام برای من تعریف میکرد ومرا تشویق به خدمت در راه امام وانقلاب میکرد با تشویقها وتوصیه ها وزحمتهای ایشان من هم به عنوان بسیجی در نیروی زمینی سپاه استخدام شدم و با پشتوانه ایشان توانستم با روحیه بالا به خدمت در را ارمانهای امام راحل وانقلاب اسلامی بپردازم ایشان به مسائل خانواده واحترام بین افراد خانواده اهمیت زیادی میدادند.هرگز ازاری به کسی نمی رساند وهیچ کس را از خودش نمیرنجاند حق کسی را نمیخورد وایشان نیز با جان ودل هر کمکی از دستش برمیامد انجام میداد شهید کریمی نه تنها برادر بزرگ من بود بلکه به عنوان یک پدر یک دوست ویک معلم برایم بود .در زندگی هرگز بدونه مشورت ایشان کاری انجام ندادم وهمیشه اورا سرمشق والگوی خودم قرار میدادم.

با هرکس برخورد میکرد خود را بزرگتر ازان فرد نشان نمیداد بلکه طوری وانمود میکرد که با یک هم سن وسال و دوست رفتار میکند. من در زمان حیات وی افتخار میکردم که خداوند متعال چنین برادری مهربان .دلسوز وانسان دوست را به من عطا نموده وبعد از شهادت ایشان من افتخار میکردم که خداوند متعال چنین برادری مهربان .دلسوز وانسان دوست را به من عطا نموده وبعد از شهادت ایشان من افتخا میکنم که برادر کوچک چنین شهید بزرگواری هستم از خداوند متعال خواستارم که مرا توفیق دهد تا بتوانم راهش را ادامه دهم

زندگی نامه شهید احمد کریمی از زبان فرزند ایشان

با نام و یاد خدای مهربان .از شیوه رفتار پدرم با فرزندانش چنده جمله ای را به صورت خلاصه بیان میکنم:

پدرم 4دختر و2 پسر دارد که دخترها بزرگتر از پسرها هستند زمانی که ما در روستا زندگی میکردیم وفرهنگ روستا طوری بود که نسبت به فرزند دختر وتحصیلات انها نطر خوبی نداشت با این وجود پدرم رفتار تبعیض امیزی نداشت وحتی نسبت بتحصیل ودرس خواندن ما بسیار حساس بود و اهمیت زیادی به این مسئله داشت .وزمانی که دوره رانمایی را تمام کردیم مارا برای ادامه تحصیل به شهر سرواباد برده بعد از دوسال برای اینکه تمام اعضای خانواده کنار هم باشیم به مریوان امدیم ودر انجا ساکن شدیم پدرم ضمن اینکه بر سر مسئله تربیتی ورفتار همه ما وسواس نشان میدادند و به پوشش وشیوه برخوردمان در جامعه اهمیت زیادی قائل بودند افرادفامیل اورا سخت گیر میدانستند ودر خانه مثل یک دوست رفتار میکردند وهمیشه با رعایت حدود و احترام روابط صمیمانه ای داشتیم.

خواسته همیشگی ایشان از فرزندانشان این بود که خوب درس بخوانیم ودر میان جامعه ومردم عفت واحترام خود را حفظ کنیم ودر هر شرایطی به ارزشهای دینی و اصول اخلاقی پایبند باشیم و وظایف شرعی خود را سر وقت انجام دهیم.

خصوصیات اخلافی شهید

ایشان به اصول دینی اهمیت زیادی میداد و نمازش را اول وقت میخواند و همیشه در نماز جمعه شرکت میکرد و به روابط خانوادگی پایبند بود .ودر تربیت فرزندانش بسیار جدی بود و تلاش زیادی میکرد در کارهایش مرتب بود ومدیریت بر مسائل کار وزندگی اش داشت سعی میکرد که دل همه را از خودش راضی کند وسخنش این بود که اگر بخواهید خداوند از شما خشنود باشد نباید دل هیچ بنده ای را ناراحت کنید .

سخنی از محمد کریمی پدر شهید

شهید کریمی دومین فرزند خانواده که بعد از گذشت 12سال خداوند به ما عطا کرده بود در همان ایام کودکی ایشان از نظر حرکات شایسته ما را به زندگی امیدوارتر میکرد فرزندم را با کمبودی ونداری و بیکاری در خانه های مردم با رنج زیادی بزرگ کردم واو را به دبستان فرستادم همیشه الگوی هم کلاسیهایش بود مودب بود وهمیشه با احترام با دیگران رفتار میکرد وهمیشه مورد توجه معلمان بود.با بالا رفتن سن ایشان اخلاق و رفتارش معتبر میشد .در خانه به مادرش در تمام کارها کمک میکرد در حالی که هنوز خردسال بود بیشتر کارهای کشاورزی را با کمک او انجام میداد و سنگینی بارزندگی را کمکم داشت به دوش میکشید .نماز وروزه اش را همیشه ادا میکرد و به یاد خدا بود و با کارهی نیک نام خوبی از خودش بر جا میگذاشت .در زمتن تحصیل در سال دوم راهنمایی به دلیل سقوط رژیم شاه مانند دیگر جوانان در تظاهرات و در برنامه های انقلاب شرکت میکرد بعد از پیروزی انقلاب یک هدف در رابطه به امام و انفلاب در وجود او پدید امد و درسال 67به ارزویش رسید وبه خدمت سپاه درامد وخالصانه در راه انفلاب اسلامی تلاش کرد وجان خود را در راه امام واهداف انقلابی خود و سرزمین مادریش فدا کرد

درد دل از زبان دختر شهید

ای شکوه شط خونین وقیام ای شمیم صبح پیروزی سلام

ای بلوغ سبزه داران بهار ای شهید نور در شب های تار

پاسدار حرمت قران شدی برکویر ذهن ما باران شدی

روی لاله سرخ شد از خون تو بیرق حق جامه ی گلگون تو

یاد تو ائینه خورشید شد روشنای مکتب توحید شد

ای رسول لحظه های ناب عشق ای گلگون از تو شد محراب عشق

نغمه سرخ ظفر تکبیر توست قاب خون زیبنده تصویر توست

ارام با من بخوان این بخش را که همین است ان چه فردا از ان به افسانه یاد کنند .افسانه ای که دیدند .شنیدیم و نقل خواهند کرد.

دلم نورانی است وچهره ام بارانی .دیگر در صحرای دلم نوای عطش شهادت نغمه سرایی نمی کند پدر عزیزم شهادتتان اکسیر عشقی بود که حق تعالی به عاشقانش هدیه میدهد پس به تو پدر وفرمانده گرامیت((شهید لطیف راستی)) تبریک میگویم و به ما بازماندگان تبریک وتسلیت .تبریک از ان جهت که در مدرسه عشق شما بودیم .پرورش یافتیم .درستی را دیدیم و تجربه کردیم و تسلیت از ان جهت که باید از این پس در این دنیا بدونه شما به سر بریم واین دردناکترین دردهاست بدونه هیچ درمانی که فرزندان جوان ونوجوان ,پدر جوان وناکام خود را ازدست بدهند وان هم پدری که هم پدر بود و هم رفیق شفیق فرزندانش و نیز تسلیت به همراهان گرامی شما دو عزیز که باید راه مانده را بدونه همراهی شما وبا خاطرات شما سپری کنند.

شهادت سنگی بود که همه سینه ها مشتری ان بودند اما این نعمتی نبود که به هرکسی عطا کنند , لیاقت میخواست و منت یک عمر مبارزه را به دوش کشید, خطر کردن واز هیچ قدرتی جز خدا نهراسیدن طالبان شهادت ,مریدان سلوک و سجدهای سینه شب بودند واما در ان روز قناری نغمه درد داشت عپروانه دیگر نمی خندید اشکها رنگ خون داشت باره اززجر زنجیر مینالید چشم هوای گریستن داشتند و فقط اسمان را نگاه میکردند.

شادی با کوچه ها بیگانه بود برگ یاس در زیر سیم خاردارها له میشد تا دراین نبرد شمشیر مغلوب شد و خون نصرت یافت .خون لاله هایی که در صفحه ی سجاده نور ,نماز میگذارند و در قنوت سرخ خود رهایی از تاریکی میخواستند

دلا یاران عاشق زود رفتن از این وادی همه خشنود رفتن

من وتو مثل یک مرداب ماندیم خوشا انان که مثل رود رفتند

امروز دلم خیلی گرفته است.حق دارم شیون کنم , فریاد بزنم زیرا دراین میان باز دو مردی دیگر اسمانی شدند و من هنوز مانده ام عزیزان گریه ما ناسپاسی وناشکری از رفتن اسمانی شما نیست ما بنا به حدیث حضرت علی (ع)که میفرماید: دنیا منزل گذران واخرت مقر جاودان است واقفیم همان طور که ما از قول گرفته بودی که هنگام مرگم با صدای بلند فریاد نکنیم حتی دررفتن تو گریه وشیون با صدای بلند نزدیم وارام گریه کردیم که به قولمان وفا کرده باشیم . کاری نکردیم که دشمنان شما وما خوشحال شوند و به انها فهماندیم که:

یک نام به خون نوشته بر سنگ بهتر زهزار نام الوده به ننگ

کردستان امسال بیشتر از هزار سال گل شقایق داشت .تعجب میکردم .همه جا سرخ بود از شقایق و سفید بود از بابونه .در نگاه کردن به انها ترسی وجودم را فرا گرفت .اما نمیدانستم چرا تارسیدم به اخرین روز گلها 30 اردیبهشت . ان وقت فهمیدم ان ترس ناشناخته از چه بود. فهمیدم که این همه گل به دنبال خوش بو ترین گلهای زندگی ما امده بودند. گلها خوش بو ما هم با انها رفتند از ان پس دیگر شقایق ندیدم پس سرخی دشتهای مریوان سرخی گلها نبود بلکه سرخی خون شهیدان ما بود و سفیدی بابونه سفیدی دلهای انها بود .خدایا گلی که به زندگی ما بخشیده بودی تا زندگی همه ما را طراوت دهد عزیزترینها رابرای خود میخواهی پدر عزیزم با شهادت واهدای خون خود همانند هزاران شهید دیگر درخت انقلاب واسلام را ابیاری کردید.امید ان که ما نیز پیروان راستین راه شما ,راه حقیقت ,ازادی ومردانگی وایثار وفداکاری باشیم یادتان گرامی وراهتان پر رهرو باد

راوی:ژاله کریمی فرزند شهید احمد کریمی

فرمانده گردان سوم امام حسین (ع)...
ما را در سایت فرمانده گردان سوم امام حسین (ع) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : شاهد litifrasti بازدید : 649 تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1391 ساعت: 1:03